//کودکی//
|
|
جیک جیک پریروز گنجک های حیاط
جوی ابی که از پای شمشاد ها تا خیال روان بود
کودک از سهم شاداب خود دور میشد
از سر شاخه ها هلو روی پیراهنش ریخت
کودک از باطن حزن پرسید:
تا غروب عروسک چه اندازه راه است؟؟
خواهم امد سرهر دیواری میخکی خواهم کاشت.
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند.
هر کلاغی را کاجی خواهم کرد.
مار را خواهم گفت:چه شکوهی دارد غوک
اشتی خواهم کرد.
اشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.
نظرات شما عزیزان:
|
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, |
|
|
|